توضیحات
«قلب ببر» داستانی با تخیلی قوی است. نویسنده از ویژگیهای یک دورهی تاریخی در انگلستان بهره برده است تا داستانی جذاب و نفسگیر خلق کند. در این داستان، شاهبیلی (پادشاهی خیالی) نمادی است از حاکمانی که در طول تاریخ به مردمان سرزمین خود ظلم کردهاند و بهجای تأمین آسایش و رفاه آنان به فکر خوشیها و لذتهای بیپایان خود بودهاند؛ همچنین باریسیا نمادی است از کشوری که مردمان آن در آرزوی زندگی برابر به سر میبرند و خواهان عدالتاند. در نهایت نیز حضور یک ببر در داستان نماد آزادی و رهایی است.
فلای، کودک کار، دخترکی ژندهپوش است که پدر و مادر یا خانوادهای ندارد و مدتی در نوانخانه زندگی کرده است. اما حال نزد مردی سنگدل به نام بیل و همسرش زندگی میکند. دخترک برای سیر کردن شکمش مجبور است هر کاری انجام دهد. اربابش او را مجبور میکند دودکش خانهی افراد ثروتمند را تمیز کند؛ کاری که فلای از آن بیزار است. اما دست آخر همین تمیزکاری مسیر زندگی او را تغییر میدهد…
یک روز موقع تمیز کردن دودکش خانهای مجلل، فلای سقوط میکند. شاید فکر کنید زندگی دخترک همین جا به پایان میرسد، اما اینطور نیست. دست بر قضا، فلای از قفس ببری ترسناک و درنده سر درمیآورد؛ ببری که از ناکجاآباد پیدا شده و به چشمهای او زل زده است. اما همین ببر بهجای اینکه فلای را بخورد، زانوهای زخمیاش را میلیسد و در نهایت به حرف درمیآید: «خون آبی! شما خون آبی دارین. خون سلطنتی تو رگهاتون جاریه!» گویی ببرِ سخنگو از رازی سربهمهر خبر دارد؛ رازی که قرار است زندگی فلای را زیرورو کند!
هنوز بررسیای ثبت نشده است.