توضیحات
«فرشته ی باران» (شوله قَزَک) توی آسمان، روی ابرها زندگی میکند. آواز میخواند و صدایش ابرها را بارانی میکند و باران به روی دشت و کوه و مزرعه و ده میبارد. اما یک روز، دو روز، ده روز، شوله قزک نیامده است. ده دیگر شاد نیست. پسر دهقان میبیند که گندمها خشک شده، پسر چوپان میبیند که گوسفندها علفی برای خوردن ندارند، بچهای میبیند که سگ گله گرسنه شده، بچهای دیگر میبیند که بزی شیر ندارد تا به بزغالهاش بدهد. همهی بچهها به دنبال شوله قزک میدوند و میدوند و از کوهها بالا میروند و به ابرها میرسند. اما از شوله قزک خبری نیست که نیست. دود سیاه، همهجا را پر کرده و نمیگذارد صدای آواز شوله قزک به گوش ابرها برسد. بچهها باید هر طور شده شوله قزک را از چنگ دودهای سیاه خلاص کنند، اما چطور؟
کتاب «فرشته ی باران» بر اساس آیین و مراسمی کهن به نام شوله قزک یا چولی قزک یا کولی قزک، نوشته شده است. در این مراسم که مربوط به خراسان جنوبی است، کودکان عروسک شوله قزک را درست میکنند: دو چوب را به شکل صلیب با پارچه یا نخ به هم میبندند و روی آن را صورتک و لباس پارچهای میپوشانند و بعد در کوچه همراه هم روانه میشوند و جلوی هر خانه میایستند و با لهجهای محلی آواز میخوانند که «چولی قزک بارون کن، بارون بیپایون کن، گندم به زیر خاکه، از توشنگی هلاکه، گلهای سرخ لاله، از توشنگی مناله، چولی قزک بیا بیا، با ابرای سیاسیا، بارون بیا جرجر، تو نودونا شرشر» به این ترتیب صاحبخانه بیرون میآید، آبی به عروسک میپاشد و شیرینی یا آجیلی هم به بچهها میدهد. در کتاب فرشتهی باران نیز نویسنده از این مراسم آیینی کمک گرفته اما با خیالپردازی و خلاقیت، برخی عناصر را تغییر داده و به داستانی نو رسیده است.
کتاب «فرشته ی باران» در جشنواره کتاب کاشان برگزیده شده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.