توضیحات
سیلویا کار دخترکی است که مجبور می‌شود همراه با مادرش به منطقه‌ای کم‌جمعیت و بدون امکانات شهری سفر کند. مادر سیلویا معلم و نقاش است و این روزها احساس می‌کند که به فضایی امن و خلوت برای پیدا کردن دوباره‌ی خودش نیاز دارد. پدر سیلویا برای عکاسی از مناطق پرخطر جنگ‌زده راهی سفر شده است. به همین دلیل، سیلویا برخلاف میلش باید با مادر همراه شود. او دور شدن از دوستان و هم‌کلاسی‌های مدرسه‌اش را دوست ندارد و فضای بکر و بدون امکانات شهری این منطقه‌ی دورافتاده اوقاتش را تلخ کرده است. آخر مگر چقدر می‌شود به درخت‌ها نگاه کرد و صدای آواز پرنده‌ها را گوش داد. اصلاً چیزی کسل‌کننده‌تر از این حالت وجود دارد؟ جواب سیلویا به این سؤال یک «نه» محکم است. البته تا پیش از آنکه با پسری به نام گابریل و «موسیقی استخوان»، سازی باستانی و بکر، آشنا شود. بعد هم حرف‌های گابریل در او اثر می‌گذارد: «موسیقی همه‌اش یعنی جادو. کل ترانه‌ها طلسم‌اند. وقتی جادوگر با استخوان توخالی ساز می‌زد، سازش با حیوانات و پرندگان ترکیب می‌شد. با استخوان عقاب ساز بزنی، عقاب می‌شی. با استخوان روباه بزنی، روباه می‌شی. به اندازه‌ی کافی خوب بزنی، از مرز بین زنده‌ها و مرده‌ها هم می‌گذری.» به نظر شما، در دنیای شلوغ و پرهیاهوی امروز، حرف‌های گابریل واقعیت دارد یا افسانه‌ای بیش نیست؟
داستان «موسیقی استخوان» رمانی موفق برای نوجوانان است که از طریق موسیقی، از مرز زمان می‌گذرد و آینده، حال و گذشته را در هم می‌آمیزد. شاید این رمان نه‌تنها اعتراضی به دنیای تکنولوژی‌زده که نوعی بازگشت به خویشتن‌ِ خویش باشد.
دیوید آلموند، نویسنده‌ی برجسته‌ی بریتانیایی، آثار درخور توجه فراوانی برای کودکان و نوجوانان خلق کرده است و کتاب‌هایش تقریباً به ۴۰ زبان گوناگون ترجمه شده‌اند. آلموند جوایز فراوانی همچون «مدال کارنگی»، «وایت‌برد»، «اسمارتیز» و «بوستن گلوب» را اخذ کرده است. وی در سال ۲۰۱۰، جایزه‌ی «هانس کریستین اندرسن» را به دست آورد که بالاترین جایزه‌ی ادبی کتاب‌های کودکان و نوجوانان محسوب می‌شود.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.