آرزوی یک چوپان

120,000 ریال

چوپان ناگهان یکه خورد؛ پرنده خوشبختی!

و با خودش گفت: همان چیزی که آرزویش را داشتم…

او آرام و آهسته به طرف درخت رفت تا پرنده را بگیرد. اما وقتی دست‌هایش را به سمت پرنده دراز کرد، ناگهان به هوا برخاست و به سرعت در میان شاخه‌های صنوبر گم شد…

7 عدد در انبار

- +

7 عدد در انبار