توضیحات
کتاب تصویری «تیغ تیغو» داستانی فانتزی دربارهی اهمیت روابط دوستانه و عشق و مهربانی است؛ داستانی که از یک تیغتیغوی ترسناک و بدجنس یک تیغتیغوی مهربانِ دوستداشتنی میسازد.
تیغتیغو کارش ترساندن بقیه بود! میپرسید چطوری؟ خوب معلوم است! او همهجای بدنش، از پشتش گرفته تا روی شکمش و حتی دُمش، آنقدر تیغ داشت که همه را میترساند. از کوچک تا بزرگ همه از تیغتیغو میترسیدند و راستش را بخواهید تیغتیغو از این موضوع کیف میکرد. اما یک روز صبح اتفاق عجیبی افتاد!
آن روز تیغهای تیغتیغو یکی بعد از دیگری از تنش افتاد! یکی از پشتش، یکی از روی شکمش، یکی از دُمش! ای وای! تیغتیغو تا به خودش بیاید متوجه شد که دیگری هیچ تیغی روی بدنش نمانده است! حالا او یک مارشمالوی صورتی نرم بود! پروانهها او را با گل رُز اشتباه گرفتند و روی پوست صورتی و نرمش نشستند. حلزونها مسخرهاش کردند و وزغها کرکر خندیدند. تیغتیغو بدون تیغ یک موجود بیآزار بود و حتی یککمی احمق به نظر میرسید!
دیگر هیچکس از او نمیترسید! حالا تیغتیغو احساس میکرد که برای خودش هم غریبه شده است. زندگی بدون تیغهایش کاملاً بیهوده بود! پس باید با بقیهی زندگیاش چهکار میکرد؟ آیا باید دوباره ترسناک و بدجنس میشد یا راه تازهای برای زندگی پیدا میکرد؟
هنوز بررسیای ثبت نشده است.